جدول جو
جدول جو

معنی کلان سری - جستجوی لغت در جدول جو

کلان سری
(کَ سَ)
بزرگ سر بودن. گنده بودن سر:
باوی است از کلان سری همسر
خر دجالک درازرکاب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

شعبه ای از شهربانی که به کارهای مربوط به حفظ نظم و آرامش یک بخش از شهر رسیدگی می کند، رهبری، سرپرستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلان سال
تصویر کلان سال
پیر، سال خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلان سالی
تصویر کلان سالی
سال خوردگی، پیری
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَ/ لِ زَ)
مقابل خردگیر. انواعی از مرغان شکاری که شکار کلان گیرند. باز. بازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کامْ بِ)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 18هزارگزی جنوب الیگودرز کنار راه مالرو خلیل آباد به ده سفید. ناحیه ای است واقع در جلگه معتدل، دارای 773 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند از صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ سُ)
که سرین او بزرگ باشد. سرین گنده. رسته. اعجز. عجزاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به سرین و کلان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پیری. کبر. بسیار سالی. به زاد برآمدگی. هرم. قحارت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیری. سالدیدگی. افزونی و بسیاری عمر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ سِ پُ)
که سپرز بزرگ دارد. اطحل. طحل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
بزرگ گردیدن سرین. تبویص. تبازخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به سرین و کلان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کلان گرفتن. مقابل خردگیری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ سَ)
دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. محلی کوهستانی و معتدل است و سکنه 441 تن. آب آنجا از قنات، محصول آن غلات، زعفران، و شغل مردم زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
صاحب ریش کلان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هلفوف. هلوف. (منتهی الارب). لحیانی. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
آنکه سر بزرگ دارد. سرگنده. و رجوع به کلان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سُ)
کلان سرین بودن. بزرگ بودن سرین. رجوع به سرین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گران سری
تصویر گران سری
تکبر غرور، صاحب سپاه انبوه بودن سپهسالار، مستی و مخموری، خشم غضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلانتری
تصویر کلانتری
عمل و شغل کلانتر: (ملا افضل منجم قزوینی که سمت خانه خواهی نواب مهد علیا داشت کمال اعتبار و اقتدار یافته مهم کلانتری و معاملات دیوانی قزوین باو متعلق گشت)، مهتری بزرگی، شعبه ای از شعب شهربانی در نقاط مختلف شهر که مامور ایجاد حفظ و نظم در حوزه و محله خود میباشد کمیساریا کمیسری. شعبه از شعب شهربانی در نقاط مختلف شهر که مامور ایجاد حفظ و نظم در حوزه و محله خود می باشد، کمیسری
فرهنگ لغت هوشیار
اداره ای است تابع سازمان نیروی انتظامی که حفظ نظم و قانون در بخشی از شهر را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلان رگ
تصویر کلان رگ
آرطی
فرهنگ واژه فارسی سره
شهربانی، کمیساریا، نظمیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزرگسال، سالخورده، سالمند، کهنسال، مسن
متضاد: جوان، خردسال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتع پرتاسی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
چشمه و مرتعی در نهررودبار کدیر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
جوراب پاره، خوابانیدن پاشنه ی کفش
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای به ارتفاع ۳۰۵۰متر در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که آن را تابیده و بر سر گذارند و بار را بر آن نهند
فرهنگ گویش مازندرانی